ترجمه مقاله

انگ

لغت‌نامه دهخدا

انگ . [ اَ ] (اِ) ممر آب را گویند که کوزه گران از سفال سازند و بجهت مرور کردن آب بهم وصل کنند. (برهان قاطع). لوله ای که از سفال سازند و در آبراهه چندین عدد آن را بهم وصل کنند و درزهای آنها را با پیه دارو و آهک محکم بگیرند تا آب بزمین فرو نرود. (ناظم الاطباء). آنرا گنگ و منگ نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تنبوشه . (فرهنگ فارسی معین ). || نشان و علامتی که بر روی عدلهای تجارتی نویسند. (ناظم الاطباء). نشانی که بزازان در پارچه ها کنند برای حساب خود و این ظاهراً «آنک » بالمدو کاف تازی است و در عرف هند رقم اعداد را موافق اصطلاح خود یک چیزی مقرر می نمایند و چون قافیه ٔ حرف فارسی و عربی جائز است چنانکه شک و سگ و تپ و لب ظاهراًدر اصل بکاف تازی باشد که فارسیان در آن تصرف کرده بکاف فارسی استعمال کرده اند. (آنندراج ). مارک تجار. (فرهنگ ضیا) :
از سخن تأثیر، باز ازنقطه های انتخاب
بسته های خوش قماش پر ز انگ آورده ای .

تأثیر (از آنندراج ).


|| زنبور. (یادداشت مؤلف ). زنبور عسل . || شیره . عصاره . انج . انغ . انگبین ، در اصل انگ گبین بوده است . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) بدانگ ، بدعنق . بدخلق . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عوام ، راست . درست بی پیشی و پسی . مُک : سنگ برداشت انگ زد بتخم چشم او. سنگ آمد انگ خورد به بینی او. ریگ را انداختم انگ خورد نوک دماغش . انگ زد به گوشش . تیر انداخت انگ خورد میان پیشانی او. و این همان معنی است که عرب با کلمه ٔ حق تعبیر کند: سقط فی حق رأسه . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله