ترجمه مقاله

اورند

لغت‌نامه دهخدا

اورند. [ اَ رَ ] (اِ) مکر و فریب و خدعه . (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). || شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (برهان ). فر و شکوه . (آنندراج ) (انجمن آرا). || زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ). بها و زیبایی . (اسدی ) (آنندراج ) (برهان ) :
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فرو با برز و اورند بود.

فردوسی .


|| اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) :
هم از اختر شاه بهرام بود
که با فر و اورند و بانام بود.

فردوسی .


|| طالع و بخت . || زندگانی . || سیاهی در مقابل سفیدی . || هر رودخانه ٔ عظیم و بزرگ . (ناظم الاطباء) (برهان ) :
چو شاه فریدون کز اورندرود
گذشت و نیامد بکشتی فرود.

فردوسی .


|| دریا. (ناظم الاطباء) (برهان ).
ترجمه مقاله