ایبک
لغتنامه دهخدا
ایبک . [ ب َ ] (اِ) بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). بت . صنم . || بمجاز به معنی معشوق . (غیاث ) (آنندراج ) :
در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی
مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی .
|| غلام و قاصد. (غیاث ) (آنندراج ) :
گفت ای ایبک بیاور آن رسن
تا بگویم من جواب بوالحسن .
در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی
مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی .
مولوی .
|| غلام و قاصد. (غیاث ) (آنندراج ) :
گفت ای ایبک بیاور آن رسن
تا بگویم من جواب بوالحسن .
مولوی .