ترجمه مقاله

ایرانشهر

لغت‌نامه دهخدا

ایرانشهر. [ ش َ] (اِخ ) پهلوی : «ارانشتر» (کشور ایران ). در عهد ساسانیان بکشور ایران اطلاق میشد. (فرهنگ فارسی معین ). کشور ایران . سرزمین ایران : چون ملک ایرانشهر بگرفت [اسکندر] جمله ٔ ابناء ملوک بحضرت او جمع شدند. (نامه ٔ تنسر). اگر یزدان فره ٔ ایرانشهر بیاری ما رسد. (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ص 12). فریدون را سه پسر بود سلم و تور و ایرج چون او بمرد مملکت به سه قسم کرد و بدان سه پسر سپرد و آن جای که خود نشستی از زمین عراق و ایرانشهر ایرج را داد و او پسرش کهتر بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
ز ایرانی چگونه شاد شاید بود تورانی
پس از چندین بلا کامد ز ایرانشهر بر توران .

فرخی .


تا باز که افراسیاب بیرون آمده دوازده سال شهر ایران گرفته بود و نریمان و پسرش سام بر او تاختنها همی کردند تا ایرانشهر یله کرد و برفت . (تاریخ سیستان ). و از پیش هر دو قوم [ یونانیان و مسلمانان ] فضیلت در ایرانشهر بود. (کشف المحجوب ).
قال الاصمعی و کانت العراق تسمی ایرانشهر فعربتها العرب فقالوا العراق . (المعرب جوالیقی ص 231). در مسالک و الممالک آمده که عراق عرب را دل ایرانشهر خوانده اند. (نزهةالقلوب ص 28). و رجوع به ایراه شود.
ترجمه مقاله