ایچ
لغتنامه دهخدا
ایچ . (ق ) هیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (غیاث اللغات ) :
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید مگر ما از خروش .
یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
که بی داور این داوری نگسلد
و بر بی گناه ایچ بد نپشلد.
بجای خشتچه گرشست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت .
من ز خداوند تو نندیشم ایچ
علم ترا بیش نگیرم بهار .
میاز ایچ با آز و با کینه دست
بمنزل مکن جایگاه نشست .
ز رستم بترسید افراسیاب
نکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب .
نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس .
ندانست ایچ دشمن راز ایشان
مگر در مرو زرین کیس خاقان .
بزابل نبد ایچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .
دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ
سوی عاقلان مر زبان رازناست .
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ برنج
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز عباب .
علم با تو نگوید ایچ سخن
زانکه داند تویی نه مرد و نه زن .
نه از لب تو شده است ایچ عاشقی مأیوس
نه از مؤید دین هیچ سائلی محروم .
مشرکان را در دو چشم اهل بدر
کم نموده تا ندارند ایچ قدر.
غیر این پیر ایچ خواهنده از او
نیم حبه زر ندید و یک تسو.
ز فرقت تو نمی دانم ایچ لذت عمر
بچشمهای کش دلربای میداند.
رجوع به ایج و هیچ شود.
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید مگر ما از خروش .
رودکی (دیوان چ نفیسی ص 1079).
یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
ابوشکور (از گنج بازیافته ص 29).
که بی داور این داوری نگسلد
و بر بی گناه ایچ بد نپشلد.
ابوشکور (از گنج بازیافته ص 27).
بجای خشتچه گرشست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت .
عماره ٔ مروزی .
من ز خداوند تو نندیشم ایچ
علم ترا بیش نگیرم بهار .
خسروی (از لغت فرس ص 167).
میاز ایچ با آز و با کینه دست
بمنزل مکن جایگاه نشست .
فردوسی .
ز رستم بترسید افراسیاب
نکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب .
فردوسی .
نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس .
فردوسی .
ندانست ایچ دشمن راز ایشان
مگر در مرو زرین کیس خاقان .
(ویس و رامین ).
بزابل نبد ایچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .
اسدی .
دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ
سوی عاقلان مر زبان رازناست .
ناصرخسرو.
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ برنج
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز عباب .
ناصرخسرو.
علم با تو نگوید ایچ سخن
زانکه داند تویی نه مرد و نه زن .
سنایی .
نه از لب تو شده است ایچ عاشقی مأیوس
نه از مؤید دین هیچ سائلی محروم .
سوزنی .
مشرکان را در دو چشم اهل بدر
کم نموده تا ندارند ایچ قدر.
مولوی .
غیر این پیر ایچ خواهنده از او
نیم حبه زر ندید و یک تسو.
مولوی .
ز فرقت تو نمی دانم ایچ لذت عمر
بچشمهای کش دلربای میداند.
(منسوب به سعدی دیوان چ فروغی ص 787).
رجوع به ایج و هیچ شود.