ترجمه مقاله

باباقری

لغت‌نامه دهخدا

باباقری . [ ق ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) باباقوری . باباغری . باباغوری . قسمی کوری که چشم آماسیده و برنگ چشم گوسفند مرده شود و کمی درشت تر یعنی بزرگ تر از حد عادی گردد. رنگ سپیدی و سیاهی چشمی بهم آمیختن با کدورت و گرفتگی رنگ و نابینا شدن . || قسمی مهره ٔ مدور سیاه و سفید بشکل و رنگ چشم گوسفندی مرده که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند وگاه برای زینت بر خود نهند. || قسمی سنگ . || قسمی عقیق . || خوشه ٔ چشم .
- باباقری شدن ؛ کور شدن بصورت باباقری .
ترجمه مقاله