ترجمه مقاله

بابویه

لغت‌نامه دهخدا

بابویه . [ ب ُ وَی ْه ْ ] (اِخ ) ابوجعفر بابویه . ملک سجستان . ابوسلیمان سجزی گوید: ابوجعفر ملک سیستان در کشورداری متین و باکیاست و در اداره ٔ مهمات مملکتی بصیر و عاقبت بین بود و بهوای نفس در مراتب امور رعیت تقدیم و تأخیر نمی فرمود،و من این دو بیت را مکرر از او شنیدم که میخواند:
فتی لم یتبع نعمة بعد ما مضت
بمن ّ و لا مطل وعید و لا وعدا
هواه له عبد و لم یکمل الفتی
اذا لم یکن یوماً هواه له عبدا.
وی گذشته از حسن اخلاق و سیرت پاک بحری مواج بود و کلمات و امثال حکمای یونان و نوادر و سیَر احوال آنان را از بر داشت چنان که چون او نه دیده و نه شنیده ام . وی گفتار ارسطو به اسکندررا بیاد داشت و با مفاهیم کلمات حکیمانه سلطنت می کرد.
میفرمود آنچه که آن حکیم دانشمند به اسکندر یادآور شده بود از میان رفته و مردم از قید دیانت که موجب خیر دنیا و عقبی است رسته اند و عقل را که بنور هدایت آن بنظم و صلاح توانند رسید زیر پا گذاشته اند و حیا را که مانع گمراهی است و رهبری رشد و کمال است بیک سو نهاده اند. شک نیست مردمی که شعائر دینی را فراموش کنند و صفات نیکوی عقل و حیا را فروگذارند فساد اخلاق در میان آنها رواج یابد و جز بزور شمشیر آنان را براه راست هدایت نتوان کرد. و چه نیکو گفته است زیاد: مردم بحدی فاسد شدند که جز بتازیانه و زندان و شمشیر هدایت نشوند. اما من مخالف وسیله ٔ نخستین هستم و فقط شمشیر رادر محو فساد و شر سودمند میدانم . ابوسلیمان گوید: شبی جماعتی از بزرگان و علما در خدمت ابوجعفر بودند شاه از معنای این کلام «اصدق الحدیث ماعطس عنده » (یعنی چون گفتگوء حدیثی در میان آید و کسی عطسه کند دلیل گیرند بر صدق آن حدیث ) پرسش کرد، جماعت مدتی سکوت کردند و از تفسیر آن فروماندند چه عطسه از آثار طبیعت است و تابع بسیاری و نقصان اخلاط و بعید است که علت تامه باشد. ابوجعفر پاسخ داد که کلام شما گریز از مطلب است و پاسخ من نیست چه طبیعت رأساً انذار و اخبار کننده نیست و این انذار و اخبارها بواسطه ٔ وقوف نفس بطبیعت و اظهار طبیعت بنفس حاصل میشود. و نفس مبداء حس و حرکت ارادیست و القاآت او ناشی از نفس است و سپس بطبیعت بازمیگردد و چون طبیعت او را مشاهده و محسوس می بیند حرکت و اهتزاز بدو دست میدهد و اگر اخبارات از جانب نفس نبود توهم و تردیدی برای شنونده از جهت عطسه حاصل نمیگردید. و چون میدانند که نفس آمر و اشاره کننده است پس هرگاه در ضمن نقل حدیث ، طبیعت عطسه بوجود آورد آنرا بر صدق عاقبت و حسن خاتمت آن کار دلیل گیرند پس در واقع انذار حق نفس است که بطبیعت واگذار شده است برحسب زیادی و نقصان و قوت و ضعف آن . ابوسلیمان گوید: چون ابوجعفر این سخنان بگفت من بدو گفتم ای ملک ترا تهنیت گویم بدانکه خدای تعالی در وجود تو این همه فضایل و حکمت بودیعه نهاده و ترا بفضل و دانش و بردباری از دیگر مردم ممتاز ساخته است . ابوجعفرگفت ای اباسلیمان این سخنان را بر زبان مران و من تو را بعلت اینکه در توصیف من غلو کردی مؤاخذه نمیکنم لیکن از جهت اینکه بواسطه ٔ این تمجید و توصیف مرا در نفس خود مشتبه میسازی بازخواست میکنم چه انسان چون وصف خود را بشنود بفضل خویش فریفته و مغرور گردد واز رشد و هدایت بازماند.
ابوسلیمان گوید: من سکوت کردم و بسیار خجل و شرمسار شدم و ندانستم چه بگویم و بابوتمام نیشابوری اشارت کردم تا بسخن آید. ابوتمام گفت : ای پادشاه هرچند بنا به امرت ساکت باشیم تا بتوانیم با اطاعت بمقام و منزلتی رسیم لیکن بحقیقت ، جلال و بزرگی و معرفت و دانائی که پروردگار بتو و به رعایای تو از قبل تو ارزانی داشته بر ما پوشیده نیست و بیان از تقریر و قلم از تحریرش قاصر است و بوصف درنیاید و بقلب درنگنجد و به وهم سنجیده نشود. ای پادشاه ما را بخود واگذار تا از توصیف تو لذت بریم و خدای تعالی را شکر گزاریم که نعمت وجود ترا بر ما ارزانی داشته است . ای پادشاه تو آن کسی هستی که علم حکمت را نو ساختی و طلاب را که از آن روگردان بودند بسخنان حکیمانه بدان تشویق کردی و آنان را به احسان ونعمت خود سرشار ساختی ، قسم بخدا من و ابوسلیمان هر آنچه گفتیم از روی خدعه و تملق نیست چه این صفت رذیله از سیرت ما بیرونست و بخوبی واقفیم که این متاع درین بازار کاسد است و صاحبش بی وقر و ارز. ملک گفت ای ابوتمام من ابوسلیمان را از سخن مختصر بازداشتم و تو باشباع سخن راندی بخدا سوگند که من او را از بیم اینکه خوش آمدگوئیش نفس مرا بفریبد بازداشتم چه انسان خواهان هوای نفس است و چگونه نباشد که بوسیله ٔ آن هرلذتی را درمی یابد و هر حاجتی برآورده میشود چه نفس ببدن اتصال دارد و بدن فرمان او را گردن مینهد و اگراین قبیل گفتار بقلب آدمی برسد لانه میکند و جوجه میگذارد و صاحبش را به پستی و رذالت میکشاند... و ما بغیر از پیروی از هوای نفس وظایف دیگری داریم و آن طلب حکمت و فراگرفتن احکام شریعت است تا نفس خود را درخواسته هایش تعدیل نمائیم . ابوسلیمان گوید: شبی در خدمت امیر ابوجعفر بودیم و از او سخنان حکمت طلب نمودیم فرمودند که افلاطون گفته شرافت بر سه گونه است : اول شرف نفس است ، دوم شرف حکمت ، سوم شرف آباء و امهات .اما شرف نفس بالطبع است نه به اکتساب و باقی سرمدی است و نفس را به بلندترین درجات معنوی رساند. و اما شرف حکمت بر اثر کوشش و اجتهاد است برای راهنمائی و هدایت نفس ببقاء ابدی و حیات سرمدی . و اما شرف آباء پست ترین شرافت هاست هرچند که بظاهر بر وقار و مقدار وارزش صاحبش می افزاید و بباطن بواسطه ٔ کبر و نخوت اورا بفریبد و فاسد سازد. و اما شرف آباء و امهات گفتن برحسب عادت و اصطلاح عوام است و گرنه شرف حقیقی نیست . و فرمود کسی که شرافت نفس را فاقد بود شرافت حکمت بحال او مفید نباشد زیرا که حکمت ، حیوان را به انسان و شیطان را بفرشته بدل نمیسازد لیکن حکمت برای نفس متاعی و برای روح استراحتی و برای قلب اطمینان و برای تنهائی مونسی و برای رشد و هدایت راهی و میان انسان و گمراهی سدیست . ابوسلیمان گوید: ازجمله ٔ کلماتی که از سلطان شنیدم یکی این بود که میفرمود: قیصر روم بکسری نوشت کشور خویش را بچه وسیله منظم ساختی و بچه چیز رعیت تو استقامت یافت ؟ کسری نوشت به هشت خصلت : اول آنکه بهیچ امر و نهی بیهوده اقدام ننمودم و کار ملک را بازیچه نگرفتم . دوم در هیچ وعد و وعیدی تخلف نورزیدم و دروغ نگفتم . سوم مجرم را بخاطر جرمش عقاب کردم نه بجهت کینه و سبک عقلی . چهارم سلطنت را اختیارکردم و پادشاهی را پذیرفتم از جهت رنج کشیدن و تعب بردن نه برای هوای نفس و استراحت . پنجم از رعایا بطیب خاطر دلجوئی کردم . ششم رعیت را برای عدالت و دادخواهی بحضور پذیرفتم نه از راه ضعف و سستی . هفتم با وقوف تمام بر کشور خود مسلط بودم . هشتم اشخاص فضول را دور ساختم . وقتی که قیصر از مضمون نامه ٔ کسری آگاه شدگفت سخنانیست که باید بآب طلا نوشت و از آن در علم سیاست کتابی استخراج کرد. ازجمله سخنان ملک این بود که میگفت نفس خود علیل و ناتوان سازید نه گمراه چه ناتوانی او باب علم را بر شما میگشاید و گمراهیش شما را از کسب کمال و دانش بازمیدارد. و میفرمود شنیدن موسیقی بواسطه ٔ ظرافت و لطفی که در آنست وجدی در حواس انسان پدید می آورد، شریعت منطویست در نفوس فاضله و خیر است بر نفوس قابله و تأدیب است بر نفوس جاهله . (نقل بمعنی از ترجمه ٔ کتاب کنزالحکمه ٔ دری صص 87 - 94): ... و فضل و بزرگی شیخ کبیر ابوجعفر بابویه رحمةاﷲعلیه را خود چگونه انکار توان کرد از تصانیف و وعظ و درس ، و از ری تا بلاد ترکستان و ایلام اثر علم و فضل ایشان در جهان ظاهر است . (کتاب النقض ص 51).
ترجمه مقاله