ترجمه مقاله

بابک

لغت‌نامه دهخدا

بابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند.(برهان ) (انجمن آرا). به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی .

(فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304).


بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست .

خاقانی .


پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی .

سعدی (بوستان ).


|| تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). پدر کوچک ، پاپک یعنی پدرجان . (فرهنگ شاهنامه ٔ دکتر شفق ). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند :
مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک
مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک .

سوزنی .


|| امین و استوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). || نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله