باتنگان
لغتنامه دهخدا
باتنگان . [ ت ِ ] (اِ) بادنجان بود، بوشکور گوید :
سروبُن چون سر و بُن پنگان
اندرون چون برون باتنگان .
حبیب کاسنی ای کاسه ٔ سرت پنگان
که عاشق کله کون شدی چون باتنگان .
رجوع به پاتنگان در همین لغت نامه شود.
بادنجان . (اوبهی ) (التفهیم ) (برهان ) (دهار) (مهذب الاسماء). بر وزن و معنی بادنگان ، و بادنجان معرب اوست . بسحق اطعمه گفته :
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی
که بورانی است بادنگان و بادنگانْست بورانی .
ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا.
و از چیزها که سودا افزاید پرهیز باید کرد چون باتنگان و عدس و کرنب و گوشت قدید و ماهی شور. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر قلاع سودائی باشد، مادر را... از تره و باتنگان و گوشت قدید صید و از طعامهاء غلیظ پرهیز فرمایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سیر دندان و چکندر سر و باتنگان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر
من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت
درنشانم بدو لب چون بدو باتنگان سیر.
حَدَق . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ینب . (دهار).
سروبُن چون سر و بُن پنگان
اندرون چون برون باتنگان .
(فرهنگ اسدی چ اقبال ص 397).
حبیب کاسنی ای کاسه ٔ سرت پنگان
که عاشق کله کون شدی چون باتنگان .
سوزنی .
رجوع به پاتنگان در همین لغت نامه شود.
بادنجان . (اوبهی ) (التفهیم ) (برهان ) (دهار) (مهذب الاسماء). بر وزن و معنی بادنگان ، و بادنجان معرب اوست . بسحق اطعمه گفته :
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی
که بورانی است بادنگان و بادنگانْست بورانی .
(از آنندراج ) (از انجمن آرا).
ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا.
ابوالعباس .
و از چیزها که سودا افزاید پرهیز باید کرد چون باتنگان و عدس و کرنب و گوشت قدید و ماهی شور. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر قلاع سودائی باشد، مادر را... از تره و باتنگان و گوشت قدید صید و از طعامهاء غلیظ پرهیز فرمایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سیر دندان و چکندر سر و باتنگان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر
من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت
درنشانم بدو لب چون بدو باتنگان سیر.
سوزنی .
حَدَق . (مهذب الاسماء)(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ینب . (دهار).