ترجمه مقاله

باجروان

لغت‌نامه دهخدا

باجروان . [ ج َرْ ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: یزدگرد پدر بهرام گور که او را بزه گر خوانند، پدرش هم یزدگرد نام بود، مردی بزرگ و با سیاست و عدل ، خلاف پسرش و چنان گویند که وفا و امانت او بدان جای بود که ملکی در روم بمرد بعهد او اندر، و پسری طفل داشت او را وصیت کرد و به یزدجرد که پادشاهی بر وی نگاه دارد، پس از این یزدجرد شروین پرنیان را که رئیس روستای دشتوه بود، بحد قزوین به روم فرستاد بیست سال ، تا پادشاهی نگاه داشت و چون پسرش بزرگ شد زنهار بجا آورد و بدو باز فرمود دادن ، و شروین را باز خواند و او آنجا شهری بنا کرده است ناوی شروین نام و اکنون معرب آنرا باجروان خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 86).
ترجمه مقاله