ترجمه مقاله

باجروان

لغت‌نامه دهخدا

باجروان . [ ج َرْ ] (اِخ ) قریه ایست از دیار مصر در جزیره از اعمال بلیخ . (معجم البلدان ). || شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاة نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند. (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). باجروان از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات فج نط و عرض از خط استوالح . در اول شهرستان موغان بود و اکنون خرابست و بقدر دیهی معمور. در مسالک الممالک آمده آنچه حق تعالی درکلام مجید در قصه ٔ موسی و خضر علیهماالسلام میفرماید:«و اذ قال موسی لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقباً» تا اینجا که «فانطلقا حتی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیةً بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا »، آن صخره ، صخره ٔ شیروان است و آن بحر، بحر جیلان است و آن قریه دیه باجروان و آن غلام را در دیه خیزان کشته اند. در صورالاقالیم آمده که صخره ٔ موسی در انطاکیه بوده است . و در کتب تفاسیر این حکایت را در مجمع البحرین میگوید و این روایت سیم درست است .هوای باجروان بگرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمیخیزد، حاصلش غیر از غله چیز دیگر نمی باشد. (نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 ص 90). رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 150 و وفیات الاعیان ج 2ص 229 س 3 شود.
ترجمه مقاله