باخقلغتنامه دهخداباخق . [ خ ِ ] (ع ص ) مرد یک چشم . یک چشم . اعور. منجوق العین . ابخق . بخیق : رجل باخق العین ؛ مرد یک چشم . مرد یک چشمه . (منتهی الارب ).