ترجمه مقاله

بادخور

لغت‌نامه دهخدا

بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود. || خانه ٔ تابستانی . (آنندراج ). || هما را گویند که استخوان میخورد. || طایریست که پیوسته در هوا میباشد. (آنندراج ). ظاهراً مرادف بادخورک است . رجوع به بادخورک و بادخوار شود. || دقیقه ٔ زمان . || بادخایه . (آنندراج ). رجوع به بادخایه ، بادخایگی ، باد خصیه ، بادخوار، غری ، فتق و دبه خایگی شود. || مرضی است که از آن موی اسب بریزد که آنرا بادخور و بادخوره گویند. باقر کاشی گوید :
اسپت گیرم که رخش رستم گردد
چون پیر شود بلای مبرم گردد
هرچند که باد میخورد روزبروز
عمرش بسیار و قیمتش کم گردد.
میریحیی شیرازی ...:
شکم فیل از هوا چون چرخ پر کرد
گرانی اشتها را بادخور کرد.

؟ (از آنندراج ).



رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود.
ترجمه مقاله