ترجمه مقاله

بادخون

لغت‌نامه دهخدا

بادخون . (اِ مرکب ) راه گذر باد. (برهان ) (ناظم الاطباء). جائی بود که بادبرو گذارنده بود یعنی بادگیر. (اوبهی ). جای گذار باد بود. (لغت فرس اسدی ). بادگیر باشد. (معیار جمالی ).رهگذار باد باشد یعنی بادگیر. (سروری ) :
بر گذار حمله ٔ او بوقبیس
توده ٔحلقان شمر در بادخون .

اثیر اخسیکتی .


دشمن درگاه بواسحاق را
دیده و دل دایم از غم باد خون
گردد الحق چون سموم از باد صبح
بگذرد اعداش را بر بادخون .

شمس فخری (از معیار جمالی ).


|| منظره ای که باد در او سخت بزد :
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخون ؟

کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362).


رجوع به بادخن ، بادخوان ، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود. || خانه ٔبادگیردار. (برهان ). || خانه ٔ ییلاقی . || جریان آب . || متاع و اسباب خانه . || رسم و نشان خانه . || شکل خانه . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله