ترجمه مقاله

بادران

لغت‌نامه دهخدا

بادران . (نف مرکب ، اِ مرکب ) نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد. (جهانگیری ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود :
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران .

رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101).


آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران .

مولوی .


کل باد از برج باد آسمان
کی جهد بی مروحه ٔ آن بادران .

مولوی (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ).



|| مردم متکبر و صاحب نخوت و طالب سری و سروری . || بادزن و مروحه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || راننده ٔ باد. (برهان ). کسی که باد میزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || که نفخ بشکند. || (فعل امر) باد را بران ، بصیغه ٔ امر. (از برهان ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله