ترجمه مقاله

بادرنگ بویه

لغت‌نامه دهخدا

بادرنگ بویه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معنی آن بعربی اترجیةالرائحه است . (ابن بیطار). گیاهی است که عقرب را هلاک کند و امراض سوداوی و بلغمی را نافع باشد، و بادرنجبویه معرب آنست و در عربی بقله ٔ اترجیه گویند. (برهان ). گیاهی است خوشبوی و ازجمله ٔ ریاحین و آنرا بادرود و بادرونه نیز گفته اند و مهلک عقرب است و دافع سم است و معرب آن بادرنجبویه است و آن امراض سوداوی و بلغمی را نافع. (آنندراج ). از نوع سپرغم خوب و خوشبو است ، بستانیست . (نزهة القلوب ). گیاهی است معطر و در خواص شبیه به نعناع . (ناظم الاطباء). ارض مضغبه ؛ زمین بادرنگ ناک .(منتهی الارب ). بادرنجبویه . (برهان ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ) (آنندراج ) (تحفه ). بادرنبویه . (اختیارات بدیعی ). بقله ٔ اُتْرُجیّه . (تحفه ) (برهان ) (اختیارات بدیعی ). بادرنگبویه . (تحفه ) (مفردات ابن بیطار) (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی ). تُرَنجان . (تحفه ) (اختیارات بدیعی ). بادروم . (ناظم الاطباء).بادرو. (برهان ).بالَنگو. (اختیارات بدیعی ). بادرویه . (لغت فرس اسدی ) (رشیدی ). باذروج . (برهان : بادرو) (نزهة القلوب ) (منتهی الارب ). نوعی خیار. (برهان : بادرو). باذروج . (رشیدی ). بادرنگ . (اختیارات بدیعی ). بستان افروز. (سروری ). ضَوْمَر. (برهان : بادروج ) (قاموس ). بادرنگ ریزه . (صراح ). بادروی کوهی . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). باذرنبویه . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ریحان کوهی . (ناظم الاطباء: بادروج ، بادروم ). تره ٔ خراسانی . (ناظم الاطباء). باذرنجویه . بذرنبوذه . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). مال بوفلون (یونانی ). (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ترجان . (در تداول ابن بیطار). مالونان . (ابن بیطار). مالیطانا. (ابن بیطار). بادرونه . (برهان ). مفرح القلب . (تحفه ) (صیدنه ٔ ابوریحان ) (ابن بیطار). ترنجبویا. (صحاح ). حَوک . (منتهی الارب ). مفرح قلب محزون . (برهان : بادرو) (اختیارت بدیعی ). کَزْوان . حبق ترنجان . اترجیه . بورنگ . بارنگ بویه . کتروان . فرنجمشک . افرنجمشک . بادرنگویه . برگهای آن پرآبله و سبز تیره و توده های گلهای بنفش در بغل برگهاست ، برگ آن بوی اسانس بادرنج میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب چ 1326 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 248) . صاحب اختیارات بدیعی آرد: گیاهی است که بادرنبویه گویند و بادرنگ و ترنجان و بقله ٔ اترجیه نیز گویند، بپارسی بالنگو گویند و بهترین آن تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در دویم سودمند بود جهت علتهای بلغمی و سودائی و بوی دهان خوش کند و نافع بود جهت سده ٔ دماغ و جرب و قوت دل و جگر بدهد و مفرح تمام بود و در تقویت دل و تفریح آن نظیر ندارد و خفقان زایل کند و ذهن صافی گرداند و مقدار شربتی از آب وی بیست درم بود. و اسحاق گوید: مضر بود بورک و مصلح وی صمغ عربی است و اگربا شراب ورق آن ضماد کنند بر گزندگی عقرب و رتیلاء وسگ دیوانه نافع بود و اگر بیاشامند همین عمل کند و اگر بیخ آن مضمضه کنند جهت دندان نیکو بود و اگر با نمک ضماد کنند بر خنازیر تحلیل یابد و همچنین بر دردمفاصل ضماد کنند ساکن گرداند. و از خواص وی آنست که چون قدری از ورق وی و تخم آن و بیخ آن مجموع خشک کرده در خرقه ای کنند و بابریشم محکم ببندند و در جیب نگاه دارند مادام که با خود داشته باشند هر کس که وی را بیند دوست دارد و محبوب خلق گردد و دایم شادمان بود. و مؤلف گوید بغایت مجربست و بکرات امتحان کرده اند و خوردن وی مقوی دل و جگر و معده بود و جهت خفقان سودائی و خفقان که از بلغم سوخته بود بغایت نافع بود و آنرا مفرح قلب المحزون خوانند، و بدل وی در تفریح بوزن آن ابریشم و چهار دانگ وزن آن پوست اترج . (اختیارات بدیعی ). حکیم مؤمن در تحفه آرد: بادرنگبوئه فارسی است و بعربی مفرح القلوب گویند نباتیست در بو شبیه به بادرنگ خودرو و بستانی میباشد، نوعی را برگش لطیف و طولانی و اطراف برگ مثل اره و ساقش پرشعبه و شبیه بریحان و گلش بنفش مایل بسرخی و بجای سبزی با طعام میخورند و ربیعی و صیفی میباشد و هر سال تخم او سبز می شود نه ریشه ، و تخمش شبیه تخم کتان و اغبر و بقله ٔ اترجیه و ترنجان نامند و نوعی دیگر در بوی باو شبیه و از آن تندبوتر و برگش مایل بتدویر و صحرائی و بستانی میباشد بی ساق و شاخهای بسیار از یک بیخ میروید و برگش با خشونتی و عریض و از برگ نعناع بزرگتر و گلش سفید و کم تخم . در دارالمرز، او را بادرنجبویه میدانند و ریشه ٔ او مثل نعناع هر سال سبز می شود و گربه این نوع را دوست دارد و جمعی که هر دو را یکی میدانند آنچنان نیست و آنچه مؤلف اختیارات بدیعی گفته که آن بالنگو است غلط است چه تخم بادرنجبویه باریکتر از تخم ریحان و اغبر است و حقیر تخم او را کشته و گیاه او را از جمله ٔ ریحان مشاهده نموده و آن ریحان سبزبرگ است و در بوی مثل شاهسفرم ، بادرنجبویه در دوم گرم و مقوی دل و دماغ و حواس و معده و جگر و مفرح و مفتح و ملطف طعام غلیظ و هاضم و مورث ذکا و حفظ و جهت عسرالنفس و خفقان و غشی و فواق و تحلیل سودا و امراض بلغمی و کابوس و مغص و امراض ورکین و گرده و رفع سموم مطلقاً و سوداوی و سده ٔ دماغی نافع و برگ مسحوق او از پنج درهم تا ده درهم با شراب جهت گزیدن سگ دیوانه و رتیلا شرباً و ضماداً مفید و خائیدن او جهت ازاله ٔ بوی شراب و بدبوئی دهان بسیار مؤثر و مضمضه ٔ طبیخش جهت فساد دندان و جلوس در آن جهت احتباس حیض و ضمادش جهت درد مفاصل و طلاء آب او جهت جرب سوداوی و نمله و نار فارسی و آکله و رفع لرز و قشعریره و با نمک جهت خنازیر و سه درهم او با نیم درهم نطرون جهت قرحه ٔ امعا و با یک مثقال نطرون جهت رفع ضرر قطران و سماروغ و لعوق او با عسل جهت عسر نفس انتصابی نافع و مضر ورک و مصلح او صمغ عربی و کندر و بدلش دو وزن آن ابریشم و دو ثلث آن پوست ترنج و قدر شربتش از خشک او تا ده درهم و از تازه اش تا بیست درهم است و گویند چون یک ساق او را با ریشه و تخم خشک کرده در پارچه ای با ریسمان ابریشم بسته با خود نگاه دارند باعث محبت دلها میگردد و تخمش در افعال ضعیف تر از برگش و یک مثقال او جهت رفع لرز و قشعریره و مغص نافع و قدر شربتش تا دو مثقال است . رجوع به مفردات ابن بیطار و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان شود.
ترجمه مقاله