ترجمه مقاله

بادفرا

لغت‌نامه دهخدا

بادفرا.[ ف َ ] (اِ مرکب ) بادافراه . پاداش و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود. || بازیچه ٔ اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. (برهان ). رجوع به بادآفراه ، بادافراه ، بادفرا، بادفراه ، بادفرنک ، بادفرنگ ، بادفر، بادفره ، بادبرک ، بادفرک ، بادبر، بادپر،بادبره ، بهنه ، پهنه ، فرموک ، فرفروک ، گردنای ، فرفره ،فرفر، شیربانگ ، خذروف ، خراره ، دوامه ، پِل ، گِلْگیس شود. || کسی که قادر بکار کردن نباشد و لاف و گزاف گوید. (شعوری ج 1 ورق 160). کسی که حرف بسیار زند و هیچ کار از او نیاید. (رشیدی ). کسی که فخر کند و منصب خود بر مردم عرض کند و بعربی فَیّاش و بدین معنی بعضی بادبر گفته اند. (رشیدی ). رجوع به بادغن ، بادفر، بادبر، بادپر، بادفروش ، بادپران ، بادفراه ، بادخوان شود. || بمعنی بادپَره یعنی تراشه ٔ چوب که در وقت تراشیدن چوب ریزند، گفته اند. (رشیدی ).
ترجمه مقاله