ترجمه مقاله

بادپا

لغت‌نامه دهخدا

بادپا. (ص مرکب ) کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود. (برهان ). سخت تیزرفتار. سخت سریعالسیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (انجمن آرا):
بدینگونه تا برگزید اشقری
یکی بادپادئی گشاده بری .

فردوسی .


الا کجاست جَمْل ِ بادپای من
بسان ساقهای عرش پای او.

منوچهری .


روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی . (سندبادنامه ص 56).
اشقری بادپای بودش چست
بتک آسوده و بگام درست .

نظامی .


اگر بادپایست خنگ ملک
کمیت مرا نیز پالنگ نیست .

سلطان آتسزبن قطب الدین محمد.


سمند بادپا از تک فروماند
شتربان همچنان آهسته میراند.

سعدی (گلستان ).


|| (اِ) اسب تندرونده . (انجمن آرا). رجوع به ناظم الاطباء شود :
فرودآمد از دژ بکردار شیر
کمر بر میان بادپائی بزیر.

فردوسی .


بفرمود تا برنهادند زین
بر آن بادپایان باآفرین .

فردوسی .


سم بادپایان پولادنعل
بخون دلیران زمین کرده لعل .

نظامی .


بجز صرصر بادپایان شاه
کس این گرد را برندارد ز راه .

نظامی .


... هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپائی روان و غلامی در پی دوان . (گلستان ).
گر آن بادپایان برفتند نیز
تو بی دست و پا از نشستن بخیز.

سعدی (بوستان ).


شنیدم در ایام حاتم که بود
بخیل اندرش بادپائی چو دود.

سعدی (بوستان ).


و رجوع به بادبا شود.
ترجمه مقاله