ترجمه مقاله

بادکش

لغت‌نامه دهخدا

بادکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان ) (آنندراج ). بادزن بزرگ . (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته اند. (جهانگیری ). بدانچه (کذا) باد کنند و آنرا بادبیزن و بادزن و بادزنه نیز گویند و بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). بادزن باشد که آنرا بادبیزن نیز گویند و بعربی مروحه خوانند. (فرهنگ سروری ). بادفر. بادریه . مروحة. مروح .(منتهی الارب ). رجوع به بادزن ، خشت باد، بادبیزن ، بادریه ، بادفر، بادزنه شود. || شاخی را گویندکه بر دست صاحب باد بجنبانند و شاخ کشیدن نیز گویند. (آنندراج ). مِحْجَم . کپه . سمیرا. محجمه . || حجامتی را گویند که بر آن تیغ زنند. (برهان ) (آنندراج ). حجامت . (ناظم الاطباء). بادکش نیز یکی از متصرفات قدیمی است که همیشه متداول بوده و امروزه نیز زیاد بکار برده میشود. احتقاق پوست ناشی از بادکش به اندازه ای است که خون مردگی حاصله از آن تا چندین روز باقی می ماند. بادکش برای آرام کردن دردهای لومباگو، نورالژی ، درد پهلو، نفریت و در بیماریهای حاد ریوی بکار برده میشود. (درمانشناسی ج 1). || دم زرگری و آهنگری . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مجرای هوا.
ترجمه مقاله