بارآور
لغتنامه دهخدا
بارآور. [ وَ ] (نف مرکب ) برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْلة؛ درختان بارآور :
بره هست چندان که آید بکار
درختان بارآور سایه دار.
سپهبدنژادی و گندآوری
رَزی دید در راه بارآوری .
دوصد میل ره بیشه باشد فزون
درختان بارآور گونه گون .
ز ناگه بر مرغزاری رسید
درختان بارآور و سبز دید.
هوای خوش و بیشه های فراخ
درختان بارآور سبزشاخ .
و درخت آن بقوت تر و بانشاطتر و بارآورتر. (فلاحت نامه ). || صفت سرمایه ای است که سود میدهد: سرمایه ٔ من دربانک بارآور است و پنج درصد سود میدهد. || حامله . باردار :
گهرت بد بد با سوی گهر گشتی
همچنان مادر خود بارآور گشتی .
بره هست چندان که آید بکار
درختان بارآور سایه دار.
فردوسی .
سپهبدنژادی و گندآوری
رَزی دید در راه بارآوری .
فردوسی .
دوصد میل ره بیشه باشد فزون
درختان بارآور گونه گون .
اسدی (گرشاسب نامه ).
ز ناگه بر مرغزاری رسید
درختان بارآور و سبز دید.
اسدی (گرشاسب نامه ).
هوای خوش و بیشه های فراخ
درختان بارآور سبزشاخ .
نظامی .
و درخت آن بقوت تر و بانشاطتر و بارآورتر. (فلاحت نامه ). || صفت سرمایه ای است که سود میدهد: سرمایه ٔ من دربانک بارآور است و پنج درصد سود میدهد. || حامله . باردار :
گهرت بد بد با سوی گهر گشتی
همچنان مادر خود بارآور گشتی .
منوچهری .