باران زده
لغتنامه دهخدا
باران زده . [ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) باران دیده . میرحسن دهلوی :
با رخ خوی کرده بر بام آمدی
چون گل نوخاسته باران زده .
و رجوع به دِمزن شود.
با رخ خوی کرده بر بام آمدی
چون گل نوخاسته باران زده .
(ازآنندراج )
و رجوع به دِمزن شود.