ترجمه مقاله

بارس

لغت‌نامه دهخدا

بارس . (ترکی ، اِ) به ترکی یوز را نامند و به هندی حجرالمحک . (فهرست مخزن الادویه ). یوز. پلنگ . (دِمزن ). لغتی است ترکی ریشه ٔ پارس بنا بنقل برهان جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ که همان یوز و یوزپلنگ باشد و با کلمه ٔ «ئیل » بمعنی سال ترکیب شود و سالی را که به روی پلنگ گردش کند «پارس ئیل » گویند. ادگار بلوشه ٔ فرانسوی در توضیحات کتاب جامعالتواریخ رشیدی (ص 56) قسمت فرانسوی آن آرد: در مغولی کلمه ٔ بارس در موارد مختلف در ادبیات ترکستان شرقی بمعنی ببر بکار رفته که در سانسکریت و لغت چینی نیز بهمان معنی استعمال شده است . از سوی دیگر مقریزی این کلمه را بطور اعم بمعنی سبع [ حیوان درنده ] ترجمه کرده است و بطور اخص بمعنی شیر آورده . تضاد میان این دوتعبیر واضح است زیرا کلمه ٔ بارس در نزد مغولان بمعنی حیوان بسیار بزرگ شکاری بکار رفته که آنرا میشناخته اند یعنی «ببر». مغولان و ترکان که بسوریه و مصر رفتند این کلمه را در محاورات خود بکار برده اند و چون درآن منطقه ببر وجود نداشته لذا بر بزرگترین حیوان درنده ٔ شکاری موجود در آن ناحیه شیر اطلاق شده و معادل ارسلان بکار رفته است . و اما علت اینکه چرا در ایران کلمه ٔ بارس «ببر» بر یوز و یوزپلنگ اطلاق شده و مفهوم اصلی خود را از دست داده با اینکه در این منطقه این جانور و نام آن «ببر» وجود داشته روشن نیست . رجوع به پارس و جامعالتواریخ بلوشه چ 1329 لیدن ص 55 شود.
ترجمه مقاله