ترجمه مقاله

بارشد

لغت‌نامه دهخدا

بارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار :
شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خود
میدوید او شادمان و بارشد .

مولوی .


و رجوع به رشد شود.
ترجمه مقاله