ترجمه مقاله

بارق

لغت‌نامه دهخدا

بارق . [ رِ ] (ع ص ، اِ) برق . || هر چه بدرخشد. (از اقرب الموارد).روشن و تابان . (غیاث ). درخشان . یغشاه بارق من نوره .(حکمت اشراق چ 1331 انجمن ایران و فرانسه ص 348). || شمشیر درخشان . (دِمزن ). || ابربابرق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (دِمزن ) (آنندراج ) (تاج العروس ). ابر برق دارنده . (فرهنگ نظام ).
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله