ترجمه مقاله

بارورشدن

لغت‌نامه دهخدا

بارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود :
به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ.

(ویس و رامین ).


روزی زنی را با جمال دید بحرام با او وطی کرد، بارور شد. (قصص الانبیاء ص 178). || میوه دار شدن . بردار شدن . باثمر شدن . مثمر گردیدن : شجره ٔ مشاجرت هر دو برادر بلواقح کوافح بارور شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ترجمه مقاله