ترجمه مقاله

بارگین

لغت‌نامه دهخدا

بارگین . (اِ) آبگیر و تالابی را گویند که در میان شهر و اندرون ده باشد. (برهان ). آبگیر و تالاب . (انجمن آرا) (دِمزن ) (آنندراج : بارکین ). آبگیری بود که اندرون شهر و ده باشد. (فرهنگ سروری ). آب انبار. (مهذب الاسماء). بمعنی آبگیر است یعنی راه آب که در عربی قنات است . (شعوری ج 1 ورق 180). آبگیر. تالاب . حوض .(فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). آبگیر. آب انبار :
حوض کوثر که مشرب الروح است
ناودانی ز بارگین من است .

؟


معرب لفظ مذکور فارقین است . (فرهنگ نظام ).آبگیر و تالاب . (ناظم الاطباء). محلی را گویند که آب باران جمع شود. (شعوری ج 1 ورق 180) : و امیر خلف بلب بارگین ربطی کرد تا هیچ کس اندر حصار طعامی نیارد بزد. (تاریخ سیستان ). || جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان ). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بارگین ، گنداب رو. (دِمزن ). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است . (رشیدی ). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستاده ٔ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). منجلاب حمام و بالوعه ٔ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف . (فرهنگ نظام ). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود :
مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب بارگین .

انوری (از انجمن آرا) (آنندراج ).


و رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود.
غولی است حسودش ببادیه
غوکی است عنودش ببارگین .

(انجمن آرا) (آنندراج ).


به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا
همچنان کز بارگین کردن امید کوثری .

انوری .


خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن
بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا.
خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام ).
|| آب متعفن و آب راکد متعفن . (ناظم الاطباء). || خندق دور شهر و قلعه :
بسی شهرهایی که بر گرد هر یک
ربض گه بد و بارگین بحر اخضر.

فرخی (از فرهنگ نظام ).


|| آبریز. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله