ترجمه مقاله

باریاب

لغت‌نامه دهخدا

باریاب . [ رْ ](اِخ ) فاریاب باشد. (سمعانی ). شهری است از گوزگانان بر شاهراه کاروان و بسیارنعمت . (حدود العالم ). پس از آنجا به شبورغان رفتم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا براه سمنگان وطالقان بمروالرود شدم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 1335 زوار ص 2). نوزدهم ماه به باریاب رسیدیم سی و شش فرسنگ بود. (ایضاً ص 128). رجوع به فاریاب و پاریاب شود.
ترجمه مقاله