بار بردن
لغتنامه دهخدا
بار بردن . [ ب ُدَ ] (مص مرکب ) حمل بار و نقل کردن آن :
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
|| بمجاز، رنج کشیدن . تحمل مشقت کردن :
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز.
برند ازبرای دلی بارها
خورند ازبرای گلی خارها.
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
سعدی .
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
سعدی (بوستان ).
|| بمجاز، رنج کشیدن . تحمل مشقت کردن :
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز.
فردوسی .
برند ازبرای دلی بارها
خورند ازبرای گلی خارها.
سعدی (بوستان ).