ترجمه مقاله

بازبردن

لغت‌نامه دهخدا

بازبردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب )واپس بردن . (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن . پس بردن . عقب بردن . رجعت دادن . مراجعت دادن . برگرداندن : و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم ). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [ عبدوس ] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). بخانه ٔ افشین رو با مرکب خاص ما [ معتصم ] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [ از خانه ٔ کعبه را ] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی ، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320).
جوابش هم نهانی بازبردی
ز خونخواری بغمخواری سپردی .

نظامی .


کردند به بازبردنش جهد
تابا وطنش کنند هم عهد.

نظامی .


که بستان دلارام خود را بناز
ببر شادمانه سوی خانه باز.

نظامی .


زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم . (تذکرةالاولیاء عطار). || هموار و پهن کردن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله