بازجنبیدن
لغتنامه دهخدا
بازجنبیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) جنبش کردن . برخاستن . بحرکت درآمدن :
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده بازجنبد از پدواز.
رجوع به جنبیدن شود.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده بازجنبد از پدواز.
آغاجی .
رجوع به جنبیدن شود.