ترجمه مقاله

بازخمانیدن

لغت‌نامه دهخدا

بازخمانیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) چنان باشد که کسی آواز و گفتار خود را [ بکسی یا ] چیزی مانند کند، گویند که فلان کس فلانی را بازخمد یعنی برآرد. (کذا). (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ادا در آوردن . تقلید کسی را برآوردن . شکلک ساختن :
مردم نئی ای حیز به چه ماند رویت
چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند.

طیان .


|| بازخمید؛ کسی بطعنه شخصی را باز نمود و بطعنه حکایت او کرد. (فرهنگ سروری ). کسی که بعنوان طعنه صدارت کسی کند و بکنایه سخن شخصی را بازنماید گویند «باز خمید» یعنی بطعنه سخن او را گفت و صدارت او کرد. (برهان ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). || والوچانیدن کسی . رجوع به خمانیدن شود.
ترجمه مقاله