ترجمه مقاله

بازرگانی کردن

لغت‌نامه دهخدا

بازرگانی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجارت . سوداگری . داد وستد. معامله : و با همه که از گرد وی است [ از گرد بلغار ] بازرگانی کنند. (حدود العالم ). و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم ). تا عالمیان بدانند، هر که بازرگانی با حق کند، خدا یک را ده دهد. (قصص الانبیاء ص 119). به جزهابیل ، تمامت پیش آدم آمدند و گفتند یا پدر ما را چیزی باید داد که بازرگانی کنیم . (قصص الانبیاء ص 27).
ترجمه مقاله