بازفروختن
لغتنامه دهخدا
بازفروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن : اگر بازفروختندی به هر چه عزیزتر بازخریدیمی اما این راه بر آدمی بسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 484).
هرکه را جامه ای ز مهر بدوخت
چونکه بدمهر دید بازفروخت .
|| جایی را یا خون کسی را در برابر مالی فروختن : و قریب دویست مرد آنجا کشته شد و امیر اسماعیل را بیست هزار درم بازفروختند. (تاریخ سیستان ). و درق را بازفروخت و قریب سیصد هزار درم از ایشان بستد و ایشان را ایمن کرد. (تاریخ سیستان ). و غارت کردن نیمی درق را و بازفروختن او نیمی درق را به پانزده هزار دینار. (تاریخ سیستان ). و رجوع به فروختن شود.
هرکه را جامه ای ز مهر بدوخت
چونکه بدمهر دید بازفروخت .
نظامی .
|| جایی را یا خون کسی را در برابر مالی فروختن : و قریب دویست مرد آنجا کشته شد و امیر اسماعیل را بیست هزار درم بازفروختند. (تاریخ سیستان ). و درق را بازفروخت و قریب سیصد هزار درم از ایشان بستد و ایشان را ایمن کرد. (تاریخ سیستان ). و غارت کردن نیمی درق را و بازفروختن او نیمی درق را به پانزده هزار دینار. (تاریخ سیستان ). و رجوع به فروختن شود.