بازگرد
لغتنامه دهخدا
بازگرد. [ گ َ ] (حامص مرکب ) مراجعت . (ناظم الاطباء). عود :
او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی
اندی که بازگرد بعدل شهنشه است .
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
|| عادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی
اندی که بازگرد بعدل شهنشه است .
سیدحسن غزنوی .
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
استاد علی اکبر معمارباشی اصفهان (از آنندراج ).
|| عادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).