بازگشودن
لغتنامه دهخدا
بازگشودن . [ گ ُدَ ] (مص مرکب ) باز کردن . افتتاح کردن :
یکی گنج را در گشادند باز.
که تا کس نگوید سخن جز به راز
نهانی در دژ گشادند باز.
با که گرو بست زمین کز میان
بازگشاید کمر آسمان .
گوهرآمای گنج خانه ٔ راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
وآنچه گشایی ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشایند باز.
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز.
|| رها کردن از بند. آزاد کردن : و آنچ فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را بازگشودند. (تاریخ قم ص 161).
یکی گنج را در گشادند باز.
فردوسی .
که تا کس نگوید سخن جز به راز
نهانی در دژ گشادند باز.
فردوسی .
با که گرو بست زمین کز میان
بازگشاید کمر آسمان .
نظامی .
گوهرآمای گنج خانه ٔ راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
نظامی .
وآنچه گشایی ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشایند باز.
نظامی .
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز.
حافظ.
|| رها کردن از بند. آزاد کردن : و آنچ فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را بازگشودند. (تاریخ قم ص 161).