ترجمه مقاله

باسط

لغت‌نامه دهخدا

باسط. [ س ِ ] (ع ص ، اِ) فراخ کننده . (منتهی الارب ). اسم فاعل از بَسط. فراخی دهنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراخ کننده ٔ روزی . (مهذب الاسماء). || گسترنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گستراننده . (مهذب الاسماء) : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید (قرآن 18/18)؛ و سگشان گستراننده بود دو ساعدش را به آستانه ٔ در غار. (از منتهی الارب ). || یکی از نامهای خدای تعالی بدان جهت که فراخ میگرداند رزق را به هر که میخواهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). || آب دور از گیاه . (از قطر المحیط). آب دور از سبزه و چراگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خمس باسط؛ شتران به آب خور شتابنده . (منتهی الارب ) و قال اﷲ تعالی : و الملاَّئکةُ باسطوا ایدیهم (قرآن 93/6)؛ یعنی فرشتگان مسلطاند بر آنها. (منتهی الارب ). و قال اﷲ تعالی : کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه (قرآن 14/13)؛ یعنی مانند خواهنده ٔ آب که اشاره کند بسوی آن تا آب اجابت نماید او را. (منتهی الارب ). و رجوع به باسطة شود.
ترجمه مقاله