ترجمه مقاله

باشنده

لغت‌نامه دهخدا

باشنده . (ش َ دَ / دِ) (نف ) نعت فاعلی از باشیدن . || اهل . (صراح اللغة). قاطن . (منتهی الارب ). ساکن . (صراح اللغة) (آنندراج ). مقیم . (ناظم الاطباء). ج ، باشندگان : و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده ٔ هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده ...(مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشندگان شود.
ترجمه مقاله