ترجمه مقاله

باشی

لغت‌نامه دهخدا

باشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .
- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیرآخورباشی . (سازمان حکومت صفوی ص 94 و تذکرةالملوک ص 12 و 14). امیرشکارباشی . (همان کتاب ص 93 و تذکرةالملوک ص 5 و 13 و 55). انباردارباشی . (تذکرةالملوک ص 23). اون باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 61). ایشیک آقاسی باشی . (تذکرةالملوک و سازمان حکومت صفوی ) باغبان باشی . پنجه باشی . تفنگدارباشی . توپچی باشی : و سرکردگان دیگر به کرمانشاهان فرستاد که قلعه و توپخانه وامیرخان توپچی باشی را از روی صلح یا جنگ به دست آورد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 27). توشمال باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 128 و 129). جبه دارباشی . جلودارباشی . (ایضاً ص 94). جراح باشی : جراح باشی را شب فرستاده دیده ٔ جهان بین او را از حدقه برآورد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 28). چراغچی باشی ، چال چی باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 109). حکیم باشی . (تذکرةالملوک ص 20سازمان حکومت صفوی ص 109). خادم باشی . خبازباشی . خرکچی باشی . خواجه باشی . خیاطباشی . (تذکرةالملوک ص 30). دلاک باشی . ده باشی . زنبورک چی باشی . زین دارباشی . (سازمان حکومت صفوی ص 94). سرایدارباشی . سفره چی باشی . شاطرباشی .شرابچی باشی . صراف باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 133). ضرابی باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 110). عسس باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 153). عکاس باشی . غلام باشی . فراشباشی . (تذکرةالملوک ص 31 و سازمان حکومت صفوی ص 127). فیلبان باشی . قاپوچی باشی . (تذکرةالملوک ص 28). قوشچی باشی . قورچی باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 85). قهوه چی باشی . قحبه باشی :
در جرگه ٔ لولیان سرافراز
هر یک بخطاب قحبه باشی .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


کشیک چی باشی . لله باشی . متولی باشی . معمارباشی . (تذکرةالملوک ص 11). مشعل دارباشی . (تذکرةالملوک ص 31). ملاباشی . (سازمان حکومت صفوی ص 72). موزیکان چی باشی . منجم باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 71). مین باشی . (تذکرةالملوک ص 9). میر آخورباشی . میهماندارباشی . (سازمان حکومت صفوی ص 71). منشی باشی . نانواباشی . نسق چی باشی . (سازمان حکومت صفوی ص 155) : جمعی از عمال و کدخدایان قزوین را به سعایت امامقلی بیک نسقچی باشی از تیغ بی دریغ گذرانید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 27). نقاش باشی . وثاقباشی :
هندو یعنی که جرم کیوان
بهرام فلک چون وثاقباشی .

انوری .


یوزباشی . (سازمان حکومت صفوی ص 61 و 168 و تذکرةالملوک ص 19). و رجوع به زندگانی شاه عباس اول تألیف نصراﷲ فلسفی شود. || و نیز در ترکیب اسامی محل چون مزید مؤخری آید نظیر: قاچارباشی ؛ محلی کنار جیحون :
به قاچار باشی فرود آمدند
نشستند ویکبار دم برزدند.
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 3 ص 595 س 3).
|| بزبان خراسان قرمساق . (آنندراج ) :
حذر ازتیغ این دلاک باشی
که سربازی است اینجا سرتراشی .

شفیع اثر (از آنندراج ).


صاحب آنندراج این شعر را بعنوان شاهد معنی فوق آورده است و حال آنکه گمان میرود کلمه ٔ باشی در این بیت بصورت پسوندی به کلمه دلاک افزوده شده است . نظیر ترکیبات دیگری که در فوق آوردیم و تواند بود که کلمه محرف ناشی باشد چنانکه در بعضی نسخ است و شاید در تداول عامه خراسان ترکیب دلاک باشی در آن روزگار مرادف قرمساق و ناسزا بوده است .
ترجمه مقاله