باصفا
لغتنامه دهخدا
باصفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) پاکیزه . (ناظم الاطباء). || جای پاکیزه .
- آدم باصفا ؛ آنکه درونی پاک و ظاهر و باطن یکی و عقیده ٔ خالص دارد. با حقیقت . پاک ضمیر. پاکدل خوش نیت :
و لیکن تو آن میشمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست .
مردی نورانی قوی باصفا مرا پیش آمد. (انیس الطالبین ص 158).
|| خوش آیند. خوشنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به صفا شود.
- آدم باصفا ؛ آنکه درونی پاک و ظاهر و باطن یکی و عقیده ٔ خالص دارد. با حقیقت . پاک ضمیر. پاکدل خوش نیت :
و لیکن تو آن میشمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست .
ناصرخسرو.
مردی نورانی قوی باصفا مرا پیش آمد. (انیس الطالبین ص 158).
|| خوش آیند. خوشنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به صفا شود.