ترجمه مقاله

باع

لغت‌نامه دهخدا

باع . (ع اِ) اَرَش . رَش . اندازه ٔ گشادن هر دو دست . (اقرب الموارد). ج ، اَبواع و بیعان و باعات . (از اقرب الموارد). بوع . (اقرب الموارد). مقدار دراز کردن هر دو دست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقدار کشش هر دو دست ، و آنمقداری باشد معین از سر انگشت میانه ٔ یکدست تا سرانگشت میانه ٔ دست دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. ارش که مقداری باشد معین و آن از سرانگشت میانه ٔ دست راست است تا سر انگشت میانه ٔ دست چپ چون دستها را از هم گشاده دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قدر مد الیدین ؛ اندازه ٔ گشادن دو دست . (تاج العروس ). وِشمار. مَرَّه . (یادداشت مؤلف ). قُلاّج . (یادداشت مؤلف ). باز. ج ، ابواع . (مهذب الاسماء). و رجوع به باز شود : چنانک هر نیزه سه باع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 36). از این اجناس از هر کدام که اختیارست چندانک در حوصله ٔ باع او میگنجد بردارد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً، بازو.
- طویل الباع ؛ (لقب اردشیر)، درازدست . درازانگل .
- || گاهی از طویل الباع بشرف و فضل و بزرگواری نیز تعبیر میشود : فلان طویل الباع و حب الباع است ؛ یعنی بخشنده و نیک خلق و مقتدر است و در برابر آن قصیرالباع و ضیق الباع و قاصرالباع ، بمعنای بخیل و قاصر آمده است . (از اقرب الموارد). طویل الباع ؛ اَی ذوبسطة و کرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- || طویل الباع ؛ توانا. مقتدر. مسلط : ان ابن درید قصیرالباع فی التصریف و ان کان طویل الباع فی اللغة. (المزهر).
|| بزرگواری . بزرگی . کرم (منتهی الارب ). شرف . (تاج العروس ) :
اذا الکرام ابتدروا الباع بدر
تقضی البازی اذا البازی کسر.

عجاج (از تاج العروس ).


و رجوع به ترکیبات باع شود.
- بسطت باع ؛ بخشندگی . ثروت . مکنت : در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت ویسار... و بسطت باع ... درگذشته ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 250).
- تنگ باع ؛ خسیس . بخیل :
جهان نیز چون تنگ چشمان دورست
از این تنگ چشمی ، از این تنگ باعی .

خاقانی .


- قصیرالباع ؛ کوتاه دست . عاجز. ناتوان .
ترجمه مقاله