ترجمه مقاله

بافر

لغت‌نامه دهخدا

بافر. [ ف َ ] (ص مرکب ) (با + فر)باطمطراق . باشوکت . دارنده ٔ فر. باشکوه :
چو زین آگهی شد بفغفور چین
که بافر مردی از ایران زمین .

فردوسی .


نه بافرش همی بینم نه با سنگ
ز فر و سنگ بگریزد بفرسنگ .

نظامی .


بدو گفت کی شاه با فر و هوش
از ایدر سخنهای حاتم نیوش .

سعدی (بوستان ).


و رجوع به فر شود.
ترجمه مقاله