بالودن
لغتنامه دهخدا
بالودن . [ دَ ] (مص ) افزودن . بالیدن . نموکردن . بزرگ شدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن :
این نسب پیوسته او را بوده است
کز شهنشاهان مه بالوده است .
و رجوع به بالیدن شود. || آلودن . آلوده کردن . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). پالودن . رجوع به پالودن شود.
این نسب پیوسته او را بوده است
کز شهنشاهان مه بالوده است .
مولوی (ازجهانگیری ) (از شعوری ).
و رجوع به بالیدن شود. || آلودن . آلوده کردن . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). پالودن . رجوع به پالودن شود.