ترجمه مقاله

بالیوز

لغت‌نامه دهخدا

بالیوز. (اِ) روزنامه نگار. صاحب برید. (حاشیه ٔ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده . (حاشیه ٔ یمینی ص 356). ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است . || قونسول . (یادداشت مؤلف ). کسی که وکیل سیاسی دولت خودش است در بلاد خارجه : فلان در بغداد، بالیوز ایران است . (از فرهنگ نظام ). || شه بندر. کارگزار. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله