ترجمه مقاله

باناز

لغت‌نامه دهخدا

باناز. (ص مرکب ) (از: با+ ناز) که ناز دارد. نازدار. پرناز :
سمن بوی خوبان باناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم .

فردوسی .


دلارای و بارای و باناز و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم .

فردوسی .


باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب
بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر.

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله