ترجمه مقاله

بانگ داشتن

لغت‌نامه دهخدا

بانگ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد داشتن . فریاد کردن . صباح . حیاط. جلب . (منتهی الارب ) :
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید
دگر بانگ دارد که هل من مزید.

سعدی (بوستان ).


محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس .

سعدی (طیبات ).


ترجمه مقاله