ترجمه مقاله

بانگ زن

لغت‌نامه دهخدا

بانگ زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فریادزننده . بانگ زننده . که بانگ زند. که فریاد کشد. نعره کشنده . آوا دردهنده :
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن .

منوچهری .


مؤذن را گویند. (آنندراج ).کسی که اذان گوید. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله