ترجمه مقاله

باورچی

لغت‌نامه دهخدا

باورچی . [ وَ ] (اِ) آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ . قدار. (منتهی الارب ). دیگ پز. پزنده . خوالیگر. خورده پز. مطبخی . خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام . (آنندراج ). طباخ . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) :
چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را
باورچی خوان تو زند نعره که نازو .

شیخ آذری (از آنندراج ).


در مقدمه ٔکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت ... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی ). و توضع بین یدی کل امیر مائدة و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطة حریر. (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود.
ترجمه مقاله