باکمال
لغتنامه دهخدا
باکمال . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: با+ کمال ) کامل . دارای کمال . فاضل . (ناظم الاطباء) :
قدر فلک را کمال و معرفتی نیست
در نظر قدر باکمال محمد.
- باکمال میل ؛ (در محاوره ) بطیب خاطر. از روی میل . مرادف اطاعت می شود. بچشم . از صمیم قلب .
قدر فلک را کمال و معرفتی نیست
در نظر قدر باکمال محمد.
سعدی (طیبات ).
- باکمال میل ؛ (در محاوره ) بطیب خاطر. از روی میل . مرادف اطاعت می شود. بچشم . از صمیم قلب .