ترجمه مقاله

باگواس

لغت‌نامه دهخدا

باگواس . [ گ ُ ] (اِخ ) نام خواجه ٔ دربار اردشیر دوم . پس از مرگ اردشیر پسر او اخس به سلطنت رسید و چون شروع به تسخیر مصر کرد (344 ق . م .) این خواجه سمت معاونت من تور فرمانده ٔ یونانیان سپاه اخس (اردشیر سوم ) یافت . مردی فعال و جسور و در نزد شاه مقرب بود. در جنگ مصر او موفق به تسخیر پلوز شد. در هنگام تسخیر بوباست ، بین او و من تور اختلافی روی داد و در نتیجه ٔ تحریک من تور به دست سپاهیان مصری اسیر شد و ناچار از من تور کمک خواست بشرط اینکه بعداً تسلیم او باشد و بدین طریق آزاد شد. در اواخر حکومت اخس ، چون پادشاه نسبت به تبعه ٔ خود شقاوت بسیار بکار برد، باگواس طبیبی راآلت اجرای مقاصد خود کرد و گویند کینه ٔ او بحدی شدید بود که پس از قتل اردشیر، جسد او را ریز ریز کرد وبه سگها خورانید. (ایران باستان ج 2 ص 1183). ظاهراًاولاد اخس را نیز باگواس خواجه نابود کرد، و فقط کوچکترین پسر او آرسس را نگاهداشت و بسلطنت برداشت . آرسس که متوجه شد قتل پدرش به دست این خواجه بوده است ازو متنفر شد و خیال قتل او را داشت ولی باگواس پیشدستی کرده آرسس را در 336 ق . م . بقتل رساند و داریوش سوم پسر آرسان را بسلطنت برداشت . داریوش از باگواس تمکین نکرد و باگواس درصدد قتل اونیز بود ولی داریوش او را احضار کرده و امر کرد در حضور او زهری را که تهیه کرده بودند بیاشامد و خواجه از راه اضطرار اطاعت کرد و پس از آن درگذشت . (ایران باستان ج 2 ص 1189).
ترجمه مقاله