بتفوز
لغتنامه دهخدا
بتفوز. [ ب َ ] (اِ) بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان . (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامه ٔ منیری ). پیش آمدگی و برجستگی . فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن . (آنندراج ). پتفوز. بتپوز. پوزه . (انجمن آرای ناصری ). فرطوسه . (یادداشت مؤلف ). بدفوز. بدپوس .پیرامون دهان . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ اسدی ). اطراف دهن انسان و حیوان . بدپوش . (فرهنگ نظام ) :
دم سگ بینی تو با بتفوز سگ
گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ .
خشک شد... سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ .
چو رستم بدان اژدهای دژم
بدان یال و بتفوز و آن تیزدم .
که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزه ٔ نر.
دست آذر مه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز
بند پولاد بر دهان یابد
آهو ار بر شمر نهدبتفوز.
دو کس را حق حرمت دارد و بس
درد آن دیگران را یال و بتفوز
یکی آن را که دارد آب انگور
یکی آن را که دارد هیزم گوز.
عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خو کند بتفوز را.
|| منقار مرغان . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). مرغان را منقار بود. (اوبهی ). منقار مرغ . (فرهنگ اسدی ). || اطراف بینی . (ناظم الاطباء). || گرداگرد کلاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دم سگ بینی تو با بتفوز سگ
گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ .
رودکی .
خشک شد... سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ .
رودکی .
چو رستم بدان اژدهای دژم
بدان یال و بتفوز و آن تیزدم .
فردوسی .
که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزه ٔ نر.
مسعودسعد.
دست آذر مه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز
بند پولاد بر دهان یابد
آهو ار بر شمر نهدبتفوز.
ازرقی .
دو کس را حق حرمت دارد و بس
درد آن دیگران را یال و بتفوز
یکی آن را که دارد آب انگور
یکی آن را که دارد هیزم گوز.
سوزنی .
عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
سوزنی .
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خو کند بتفوز را.
مولوی .
|| منقار مرغان . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). مرغان را منقار بود. (اوبهی ). منقار مرغ . (فرهنگ اسدی ). || اطراف بینی . (ناظم الاطباء). || گرداگرد کلاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).